اگر برگردم راهم میدهی؟؟؟...
زاهدی در روزگار گذشته، در صومعه ای، صد سال عبادت کرد. پس هوی و هوس بر وی غلبه کرد و معصیتی از او سر زد، پس از آن عمل خود پشیمان شد. خواست که به محراب عبادت باز گردد. چون قدم در محراب نهاد، شیطان امد وبه او اینگونه گفت:
ای مرد! شرم نداری؟ چنان کار زشتی را کردی و اکنون به درگاه حضرت حق می آیی؟
و خواست که او را از حق ناامید بگرداند تا ناامیدی [باعث] زیادی گناهان او شود.
در آن حالت، در دل ندایی شنید که :
بنده ی من، تو مخصوص به من هستی و من متعلق به تو، و به این فضول بگو که تو چه کاره ای؟!
داستان برگرفته شده ازhowzah.net...(البته با تغییر در بیان توسط بنده)
پیام متن :
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ.
ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید، از رحمت خداوند ناامید نشوید که خدا همه گناهان را میآمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
(سوره ی مبارکه زمر، آیه ۳۵)